دفتر اول از كتاب مثنوى
قصه آنكس كى در يارى بكوفت از درون گفت كيست آن گفت منم گفت چون تو توى در نمي گشايم هيچ كس را از ياران نمي شناسم كى او من باشد برو
باز هستى تنگ تر بود از خيال باز هستى جهان حس و رنگ علت تنگيست تركيب و عدد زان سوى حس عالم توحيد دان امر كن يك فعل بود و نون و كاف اين سخن پايان ندارد باز گرد اين سخن پايان ندارد باز گرد زان شود در وى قمر همچون هلال تنگ تر آمد كه زندانيست تنگ جانب تركيب حسها مي كشد گر يكى خواهى بدان جانب بران در سخن افتاد و معنى بود صاف تا چه شد احوال گرگ اندر نبرد تا چه شد احوال گرگ اندر نبرد