آمدن مهمان پيش يوسف عليه السلام و تقاضا كردن يوسف عليه السلام ازو تحفه و ارمغان - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر اول از كتاب مثنوى

آمدن مهمان پيش يوسف عليه السلام و تقاضا كردن يوسف عليه السلام ازو تحفه و ارمغان





  • آمد از آفاق يار مهربان
    كاشنا بودند وقت كودكى
    ياد دادش جور اخوان و حسد
    عار نبود شير را از سلسله
    شير را بر گردن ار زنجير بود
    گفت چون بودى ز زندان و ز چاه
    در محاق ار ماه نو گردد دوتا
    گرچه دردانه به هاون كوفتند
    گندمى را زير خاك انداختند
    بار ديگر كوفتندش ز آسيا
    باز نان را زير دندان كوفتند
    باز آن جان چونك محو عشق گشت
    اين سخن پايان ندارد باز گرد
    بعد قصه گفتنش گفت اى فلان
    بر در ياران تهي دست آمدن
    حق تعالى خلق را گويد بحشر
    جتمونا و فرادى بى نوا
    هين چه آورديد دست آويز را
    يا اميد بازگشتنتان نبود
    منكرى مهمانيش را از خرى
    منكرى مهمانيش را از خرى




  • يوسف صديق را شد ميهمان
    بر وساده ى آشنايى متكى
    گفت كان زنجير بود و ما اسد
    نيست ما را از قضاى حق گله
    بر همه زنجيرسازان مير بود
    گفت همچون در محاق و كاست ماه
    نى در آخر بدر گردد بر سما
    نور چشم و دل شد و بيند بلند
    پس ز خاكش خوشه ها بر ساختند
    قيمتش افزود و نان شد جان فزا
    گشت عقل و جان و فهم هوشمند
    يعجب الزراع آمد بعد كشت
    تا كه با يوسف چه گفت آن نيك مرد
    هين چه آوردى تو ما را ارمغان
    هست بي گندم سوى طاحون شدن
    ارمغان كو از براى روز نشر
    هم بدان سان كه خلقناكم كذا
    ارمغانى روز رستاخيز را
    وعده ى امروز باطلتان نمود
    پس ز مطبخ خاك و خاكستر برى
    پس ز مطبخ خاك و خاكستر برى



/ 1765