دفتر اول از كتاب مثنوى
مرتد شدن كاتب وحى به سبب آنك پرتو وحى برو زد آن آيت را پيش از پيغامبر صلى الله عليه و سلم بخواند گفت پس من هم محل وحيم
پيش از عثمان يكى نساخ بود چون نبى از وحى فرمودى سبق پرتو آن وحى بر وى تافتى عين آن حكمت بفرمودى رسول كانچ مي گويد رسول مستنير پرتو انديشه اش زد بر رسول هم ز نساخى بر آمد هم ز دين مصطفى فرمود كاى گبر عنود گر تو ينبوع الهى بوديى تا كه ناموسش به پيش اين و آن اندرون مي سوختش هم زين سبب آه مي كرد و نبودش آه سود كرده حق ناموس را صد من حديد كبر و كفر آن سان ببست آن راه را گفت اغلالا فهم به مقمحون خلفهم سدا فاغشيناهم رنگ صحرا دارد آن سدى كه خاست شاهد تو سد روى شاهدست اى بسا كفار را سوداى دين بند پنهان ليك از آهن بتر بند پنهان ليك از آهن بتر كو به نسخ وحى جدى مي نمود او همان را وا نبشتى بر ورق او درون خويش حكمت يافتى زين قدر گمراه شد آن بوالفضول مر مرا هست آن حقيقت در ضمير قهر حق آورد بر جانش نزول شد عدو مصطفى و دين بكين چون سيه گشتى اگر نور از تو بود اين چنين آب سيه نگشوديى نشكند بر بست اين او را دهان توبه كردن مي نيارست اين عجب چون در آمد تيغ و سر را در ربود اى بسا بسته به بند ناپديد كه نيارد كرد ظاهر آه را نيست آن اغلال بر ما از برون مي نبيند بند را پيش و پس او او نمي داند كه آن سد قضاست مرشد تو سد گفت مرشدست بندشان ناموس و كبر آن و اين بند آهن را كند پاره تبر بند آهن را كند پاره تبر