دفتر اول از كتاب مثنوى
اول كسى كى در مقابله ى نص قياس آورد ابليس بود
اول آن كس كين قياسكها نمود گفت نار از خاك بى شك بهترست پس قياس فرع بر اصلش كنيم گفت حق نه بلك لا انساب شد اين نه ميراث جهان فانى است بلك اين ميراثهاى انبياست پور آن بوجهل شد ممن عيان زاده ى خاكى منور شد چو ماه اين قياسات و تحرى روز ابر ليك با خورشيد و كعبه پيش رو كعبه ناديده مكن رو زو متاب چون صفيرى بشنوى از مرغ حق وانگهى از خود قياساتى كنى اصطلاحاتيست مر ابدال را منطق الطيرى به صوت آموختى همچو آن رنجور دلها از تو خست كاتب آن وحى زان آواز مرغ مرغ پرى زد مرورا كور كرد هين به ژسى يا به ظنى هم شما گرچه هاروتيد و ماروت و فزون گرچه هاروتيد و ماروت و فزون پيش انوار خدا ابليس بود من ز نار و او ز خاك اكدرست او ز ظلمت ما ز نور روشنيم زهد و تقوى فضل را محراب شد كه به انسابش بيابى جانى است وارث اين جانهاى اتقياست پور آن نوح نبى از گمرهان زاده ى آتش توى رو روسياه يا بشب مر قبله را كردست حبر اين قياس و اين تحرى را مجو از قياس الله اعلم بالصواب ظاهرش را ياد گيرى چون سبق مر خيال محض را ذاتى كنى كه نباشد زان خبر اقوال را صد قياس و صد هوس افروختى كر بپندار اصابت گشته مست برده ظنى كو بود همباز مرغ نك فرو بردش به قعر مرگ و درد در ميفتيد از مقامات سما از همه بر بام نحن الصافون از همه بر بام نحن الصافون