دفتر اول از كتاب مثنوى
پرسيدن پيغمبر صلى الله عليه و سلم مر زيد را كه امروز چونى و چون برخاستى و جواب گفتن او كه اصبحت ممنا يا رسول الله
چار جوى جنت اندر حكم ماست هر كجا خواهيم داريمش روان همچو اين دو چشمه ى چشم روان گر بخواهد رفت سوى زهر و مار گر بخواهد سوى محسوسات رفت گر بخواهد سوى كليات راند همچنين هر پنج حس چون نايزه هر طرف كه دل اشارت كردشان دست و پا در امر دل اندر ملا دل بخواهد پا در آيد زو به رقص دل بخواهد دست آيد در حساب دست در دست نهانى مانده است گر بخواهد بر عدو مارى شود ور بخواهد كفچه اى در خوردنى دل چه مي گويد بديشان اى عجب دل مگر مهر سليمان يافتست پنج حسى از برون ميسور او ده حس است و هفت اندام و دگر چون سليمانى دلا در مهترى گر درين ملكت برى باشى ز ريو گر درين ملكت برى باشى ز ريو اين نه زور ما ز فرمان خداست همچو سحر اندر مراد ساحران هست در حكم دل و فرمان جان ور بخواهد رفت سوى اعتبار ور بخواهد سوى ملبوسات رفت ور بخواهد حبس جزويات ماند بر مراد و امر دل شد جايزه مي رود هر پنج حس دامن كشان همچو اندر دست موسى آن عصا يا گريزد سوى افزونى ز نقص با اصابع تا نويسد او كتاب او درون تن را برون بنشانده است ور بخواهد بر ولى يارى شود ور بخواهد همچو گرز ده منى طرفه وصلت طرفه پنهانى سبب كه مهار پنج حس بر تافتست پنج حسى از درون مامور او آنچ اندر گفت نايد مي شمر بر پرى و ديو زن انگشترى خاتم از دست تو نستاند سه ديو خاتم از دست تو نستاند سه ديو