دفتر اول از كتاب مثنوى
متهم كردن غلامان و خواجه تاشان مر لقمان را كى آن ميوه هاى ترونده را كه مي آورديم او خورده است
بود لقمان پيش خواجه ى خويشتن مي فرستاد او غلامان را به باغ بود لقمان در غلامان چون طفيل آن غلامان ميوه هاى جمع را خواجه را گفتند لقمان خورد آن چون تفحص كرد لقمان از سبب گفت لقمان سيدا پيش خدا امتحان كن جمله مان را اى كريم بعد از آن ما را به صحرايى كلان آنگهان بنگر تو بدكردار را گشت ساقى خواجه از آب حميم بعد از آن مي راندشان در دشتها قى در افتادند ايشان از عنا چون كه لقمان را در آمد قى ز ناف حكمت لقمان چو داند اين نمود يوم تبلى والسرائر كلها چون سقوا ماء حميما قطعت نار زان آمد عذاب كافران آن دل چون سنگ را ما چند چند ريش بد را داروى بد يافت رگ ريش بد را داروى بد يافت رگ در ميان بندگانش خوارتن تا كه ميوه آيدش بهر فراغ پر معانى تيره صورت همچو ليل خوش بخوردند از نهيب طمع را خواجه بر لقمان ترش گشت و گران در عتاب خواجه اش بگشاد لب بنده ى خاين نباشد مرتضى سيرمان در ده تو از آب حميم تو سواره ما پياده مي دوان صنعهاى كاشف الاسرار را مر غلامان را و خوردند آن ز بيم مي دويدند آن نفر تحت و علا آب مي آورد زيشان ميوه ها مى بر آمد از درونش آب صاف پس چه باشد حكمت رب الوجود بان منكم كامن لا يشتهى جملة الاستار مما افضعت كه حجر را نار باشد امتحان نرم گفتيم و نمي پذرفت پند مر سر خر را سر دندان سگ مر سر خر را سر دندان سگ