دفتر اول از كتاب مثنوى
بقيه ى قصه زيد در جواب رسول صلى الله عليه و سلم
يمنون بالغيب مي بايد مرا چون شكافم آسمان را در ظهور تا درين ظلمت تحرى گسترند مدتى مژوس باشد كارها تا كه بس سلطان و عالي همتى بندگى در غيب آيد خوب و گش كو كه مدح شاه گويد پيش او قلعه دارى كز كنار مملكت پاس دارد قلعه را از دشمنان غايب از شه در كنار ثغرها پيش شه او به بود از ديگران پس بغيبت نيم ذره حفظ كار طاعت و ايمان كنون محمود شد چونك غيب و غايب و روپوش به اى برادر دست وادار از سخن پس بود خورشيد را رويش گواه نه بگويم چون قرين شد در بيان يشهد الله و الملك و اهل العلوم چون گواهى داد حق كى بود ملك زانك شعشاع و حضور آفتاب زانك شعشاع و حضور آفتاب زان ببستم روزن فانى سرا چون بگويم هل ترى فيها فطور هر كسى رو جانبى مي آورند شحنه را دزد آورد بر دارها بنده ى بنده ى خود آيد مدتى حفظ غيب آيد در استعباد خوش تا كه در غيبت بود او شرم رو دور از سلطان و سايه ى سلطنت قلعه نفروشد به مالى بي كران همچو حاضر او نگه دارد وفا كه به خدمت حاضرند و جان فشان به كه اندر حاضرى زان صد هزار بعد مرگ اندر عيان مردود شد پس لبان بر بند و لب خاموش به خود خدا پيدا كند علم لدن اى شيء اعظم الشاهد اله هم خدا و هم ملك هم عالمان انه لا رب الا من يدوم تا شود اندر گواهى مشترك بر نتابد چشم و دلهاى خراب بر نتابد چشم و دلهاى خراب