دفتر اول از كتاب مثنوى
رجوع به حكايت زيد
خلق را دو ديده در خاك و ممات جهد كن تا صد گمان گردد نود در شب تاريك جوى آن روز را در شب بدرنگ بس نيكى بود سر ز خفتن كى توان برداشتن خواب مرده لقمه مرده يار شد تو نمي دانى كه خصمانت كيند نار خصم آب و فرزندان اوست آب آتش را كشد زيرا كه او بعد از آن اين نار نار شهوتست نار بيرونى ببى بفسرد نار شهوت مي نيارامد بب نار شهوت را چه چاره نور دين چه كشد اين نار را نور خدا تا ز نار نفس چون نمرود تو شهوت نارى براندن كم نشد تا كه هيزم مي نهى بر آتشى چونك هيزم باز گيرى نار مرد كى سيه گردد ز آتش روى خوب كى سيه گردد ز آتش روى خوب صد گمان دارند در آب حيات شب برو ور تو بخسپى شب رود پيش كن آن عقل ظلمت سوز را آب حيوان جفت تاريكى بود با چنين صد تخم غفلت كاشتن خواجه خفت و دزد شب بر كار شد ناريان خصم وجود خاكيند همچنانك آب خصم جان اوست خصم فرزندان آبست و عدو كاندرو اصل گناه و زلتست نار شهوت تا به دوزخ مي برد زانك دارد طبع دوزخ در عذاب نوركم اطفاء نار الكافرين نور ابراهيم را ساز اوستا وا رهد اين جسم همچون عود تو او بماندن كم شود بى هيچ بد كى بميرد آتش از هيزم كشى زانك تقوى آب سوى نار برد كو نهد گلگونه از تقوى القلوب كو نهد گلگونه از تقوى القلوب