دفتر اول از كتاب مثنوى
گفتن پيغامبر صلى الله عليه و سلم به گوش ركابدار امير المومنين على كرم الله وجهه كى كشتن على بر دست تو خواهد بودن خبرت كردم
نه در آن ظلمت خردها تازه شد كه ز ضدها ضدها آمد پديد جنگ پيغامبر مدار صلح شد صد هزاران سر بريد آن دلستان باغبان زان مي برد شاخ مضر مي كند از باغ دانا آن حشيش مي كند دندان بد را آن طبيب پس زيادتها درون نقصهاست چون بريده گشت حلق رزق خوار حلق حيوان چون بريده شد بعدل حلق انسان چون ببرد هين ببين حلق ثالث زايد و تيمار او حلق ببريده خورد شربت ولى بس كن اى دون همت كوته بنان زان ندارى ميوه اى مانند بيد گر ندارد صبر زين نان جان حس جامه شويى كرد خواهى اى فلان گرچه نان بشكست مر روزه ى ترا چون شكسته بند آمد دست او گر تو آن را بشكنى گويد بيا گر تو آن را بشكنى گويد بيا سكته اى سرمايه ى آوازه شد در سويدا روشنايى آفريد صلح اين آخر زمان زان جنگ بد تا امان يابد سر اهل جهان تا بيابد نخل قامتها و بر تا نمايد باغ و ميوه خرميش تا رهد از درد و بيمارى حبيب مر شهيدان را حيات اندر فناست يرزقون فرحين شد گوار حلق انسان رست و افزونيد فضل تا چه زايد كن قياس آن برين شربت حق باشد و انوار او حلق از لا رسته مرده در بلى تا كيت باشد حيات جان به نان كب رو بردى پى نان سپيد كيميا را گير و زر گردان تو مس رو مگردان از محله ى گازران در شكسته بند پيچ و برتر آ پس رفو باشد يقين اشكست او تو درستش كن ندارى دست و پا تو درستش كن ندارى دست و پا