دفتر اول از كتاب مثنوى
تعجب كردن آدم عليه السلام از ضلالت ابليس لعين و عجب آوردن
آنك رويانيد داند سوختن مي بسوزد هر خزان مر باغ را كاى بسوزيده برون آ تازه شو چشم نرگس كور شد بازش بساخت ما چو مصنوعيم و صانع نيستيم ما همه نفسى و نفسى مي زنيم زان ز آهرمن رهيدستيم ما تو عصاكش هر كرا كه زندگيست غير تو هر چه خوشست و ناخوشست هر كه را آتش پناه و پشت شد كل شيء ما خلا الله باطل كل شيء ما خلا الله باطل زانك چون بدريد داند دوختن باز روياند گل صباغ را بار ديگر خوب و خوب آوازه شو حلق نى ببريد و بازش خود نواخت جز زبون و جز كه قانع نيستيم گر نخواهى ما همه آهرمنيم كه خريدى جان ما را از عمى بى عصا و بى عصاكش كور چيست آدمى سوزست و عين آتشست هم مجوسى گشت و هم زردشت شد ان فضل الله غيم هاطل ان فضل الله غيم هاطل