دفتر اول از كتاب مثنوى
بازگشتن به حكايت على كرم الله وجهه و مسامحت كردن او با خونى خويش
باز رو سوى على و خونيش گفت دشمن را همي بينم به چشم زانك مرگم همچو من خوش آمدست مرگ بى مرگى بود ما را حلال ظاهرش مرگ و به باطن زندگى در رحم زادن جنين را رفتنست چون مرا سوى اجل عشق و هواست زانك نهى از دانه ى شيرين بود دانه اى كش تلخ باشد مغز و پوست دانه ى مردن مرا شيرين شدست اقتلونى يا ثقاتى لائما ان فى موتى حياتى يا فتى فرقتى لو لم تكن فى ذا السكون راجع آن باشد كه باز آيد به شهر راجع آن باشد كه باز آيد به شهر وان كرم با خونى و افزونيش روز و شب بر وى ندارم هيچ خشم مرگ من در بعث چنگ اندر زدست برگ بى برگى بود ما را نوال ظاهرش ابتر نهان پايندگى در جهان او را ز نو بشكفتنست نهى لا تلقوا بايديكم مراست تلخ را خود نهى حاجت كى شود تلخى و مكروهيش خود نهى اوست بل هم احياء پى من آمدست ان فى قتلى حياتى دائما كم افارق موطنى حتى متى لم يقل انا اليه راجعون سوى وحدت آيد از تفريق دهر سوى وحدت آيد از تفريق دهر