دفتر اول از كتاب مثنوى
افتادن ركابدار هر بارى پيش امير الممنين على كرم الله وجهه كى اى امير الممنين مرا بكش و ازين قضا برهان
باز آمد كاى على زودم بكش من حلالت مي كنم خونم بريز گفتم ار هر ذره اى خونى شود يك سر مو از تو نتواند بريد ليك بى غم شو شفيع تو منم پيش من اين تن ندارد قيمتى خنجر و شمشير شد ريحان من آنك او تن را بدين سان پى كند زان به ظاهر كو شد اندر جاه و حكم تا اميرى را دهد جانى دگر تا اميرى را دهد جانى دگر تا نبينم آن دم و وقت ترش تا نبيند چشم من آن رستخيز خنجر اندر كف به قصد تو رود چون قلم بر تو چنان خطى كشيد خواجه ى روحم نه مملوك تنم بى تن خويشم فتى ابن الفتى مرگ من شد بزم و نرگسدان من حرص ميرى و خلافت كى كند تا اميران را نمايد راه و حكم تا دهد نخل خلافت را ثمر تا دهد نخل خلافت را ثمر