دفتر دوم از كتاب مثنوى
دزديدن مارگير مارى را از مارگيرى ديگر
دزدكى از مارگيرى مار برد وا رهيد آن مارگير از زخم مار مارگيرش ديد پس بشناختش در دعا مي خواستى جانم ازو شكر حق را كان دعا مردود شد بس دعاها كان زيانست و هلاك بس دعاها كان زيانست و هلاك ز ابلهى آن را غنيمت مي شمرد مار كشت آن دزد او را زار زار گفت از جان مار من پرداختش كش بيابم مار بستانم ازو من زيان پنداشتم آن سود شد وز كرم مي نشنود يزدان پاك وز كرم مي نشنود يزدان پاك