دفتر دوم از كتاب مثنوى
التماس كردن همراه عيسى عليه السلام زنده كردن استخوانها از عيسى عليه السلام
گشت با عيسى يكى ابله رفيق گفت اى همراه آن نام سنى مر مرا آموز تا احسان كنم گفت خامش كن كه آن كار تو نيست كان نفس خواهد ز باران پاك تر عمرها بايست تا دم پاك شد خود گرفتى اين عصا در دست راست گفت اگر من نيستم اسرارخوان گفت عيسى يا رب اين اسرار چيست چون غم خود نيست اين بيمار را مرده ى خود را رها كردست او گفت حق ادبار اگر ادبارجوست آنك تخم خار كارد در جهان گر گلى گيرد به كف خارى شود كيمياى زهر و مارست آن شقى كيمياى زهر و مارست آن شقى استخوانها ديد در حفره ى عميق كه بدان مرده تو زنده مي كنى استخوانها را بدان با جان كنم لايق انفاس و گفتار تو نيست وز فرشته در روش دراك تر تا امين مخزن افلاك شد دست را دستان موسى از كجاست هم تو بر خوان نام را بر استخوان ميل اين ابله درين بيگار چيست چون غم جان نيست اين مردار را مرده ى بيگانه را جويد رفو خار روييده جزاى كشت اوست هان و هان او را مجو در گلستان ور سوى يارى رود مارى شود بر خلاف كيمياى متقى بر خلاف كيمياى متقى