دفتر اول از كتاب مثنوى
بيان حسد وزير
آن وزيرك از حسد بودش نژاد بر اميد آنك از نيش حسد هر كسى كو از حسد بينى كند بينى آن باشد كه او بويى برد هر كه بويش نيست بى بينى بود چونك بويى برد و شكر آن نكرد شكر كن مر شاكران را بنده باش چون وزير از ره زنى مايه مساز ناصح دين گشته آن كافر وزير ناصح دين گشته آن كافر وزير تا به باطل گوش و بينى باد داد زهر او در جان مسكينان رسد خويش را بي گوش و بى بينى كند بوى او را جانب كويى برد بوى آن بويست كان دينى بود كفر نعمت آمد و بينيش خورد پيش ايشان مرده شو پاينده باش خلق را تو بر مياور از نماز كرده او از مكر در گوزينه سير كرده او از مكر در گوزينه سير