دفتر دوم از كتاب مثنوى
التزام كردن خادم تعهد بهيمه را و تخلف نمودن
حلقه ى آن صوفيان مستفيد خوان بياوردند بهر ميهمان گفت خادم را كه در آخر برو گفت لا حول اين چه افزون گفتنست گفت تر كن آن جوش را از نخست گفت لا حول اين چه مي گويى مها گفت پالانش فرو نه پيش پيش گفت لا حول آخر اى حكمت گزار جمله راضى رفته اند از پيش ما گفت آبش ده وليكن شير گرم گفت اندر جو تو كمتر كاه كن گفت جايش را بروب از سنگ و پشك گفت لا حول اى پدر لا حول كن گفت بستان شانه پشت خر بخار خادم اين گفت و ميان را بست چست رفت و از آخر نكرد او هيچ ياد رفت خادم جانب اوباش چند صوفى از ره مانده بود و شد دراز كان خرش در چنگ گرگى مانده بود گفت لا حول اين چه ماليخولياست گفت لا حول اين چه ماليخولياست چونك در وجد و طرب آخر رسيد از بهيمه ياد آورد آن زمان راست كن بهر بهيمه كاه و جو از قديم اين كارها كار منست كان خر پيرست و دندانهاش سست از من آموزند اين ترتيبها داروى منبل بنه بر پشت ريش جنس تو مهمانم آمد صد هزار هست مهمان جان ما و خويش ما گفت لا حول از توم بگرفت شرم گفت لا حول اين سخن كوتاه كن ور بود تر ريز بر وى خاك خشك با رسول اهل كمتر گو سخن گفت لا حول اى پدر شرمى بدار گفت رفتم كاه و جو آرم نخست خواب خرگوشى بدان صوفى بداد كرد بر اندرز صوفى ريش خند خوابها مي ديد با چشم فراز پاره ها از پشت و رانش مي ربود اى عجب آن خادم مشفق كجاست اى عجب آن خادم مشفق كجاست