دفتر دوم از كتاب مثنوى
التزام كردن خادم تعهد بهيمه را و تخلف نمودن
باز مي ديد آن خرش در راه رو گونه گون مي ديد ناخوش واقعه گفت چاره چيست ياران جسته اند باز مي گفت اى عجب آن خادمك من نكردم با وى الا لطف و لين هر عداوت را سبب بايد سند باز مي گفت آدم با لطف و جود آدمى مر مار و كزدم را چه كرد گرگ را خود خاصيت بدريدنست باز مي گفت اين گمان بد خطاست باز گفتى حزم س الظن تست صوفى اندر وسوسه وان خر چنان آن خر مسكين ميان خاك و سنگ كشته از ره جمله ى شب بى علف خر همه شب ذكر مي كرد اى اله با زبان حال مي گفت اى شيوخ آنچ آن خر ديد از رنج و عذاب بس به پهلو گشت آن شب تا سحر روز شد خادم بيامد بامداد خر فروشانه دو سه زخمش بزد خر فروشانه دو سه زخمش بزد گه به چاهى مي فتاد و گه بگو فاتحه مي خواند او والقارعه رفته اند و جمله درها بسته اند نه كه با ما گشت هم نان و نمك او چرا با من كند برژس كين ورنه جنسيت وفا تلقين كند كى بر آن ابليس جورى كرده بود كو همي خواهد مرورا مرگ و درد اين حسد در خلق آخر روشنست بر برادر اين چنين ظنم چراست هر كه بدظن نيست كى ماند درست كه چنين بادا جزاى دشمنان كژ شده پالان دريده پالهنگ گاه در جان كندن و گه در تلف جو رها كردم كم از يك مشت كاه رحمتى كه سوختم زين خام شوخ مرغ خاكى بيند اندر سيل آب آن خر بيچاره از جوع البقر زود پالان جست بر پشتش نهاد كرد با خر آنچ زان سگ مي سزد كرد با خر آنچ زان سگ مي سزد