دفتر اول از كتاب مثنوى
فهم كردن حاذقان نصارى مكر وزير را
هر كه صاحب ذوق بود از گفت او نكته ها مي گفت او آميخته ظاهرش مي گفت در ره چست شو ظاهر نقره گر اسپيدست و نو آتش ار چه سرخ رويست از شرر برق اگر نورى نمايد در نظر هر كه جز آگاه و صاحب ذوق بود مدتى شش سال در هجران شاه دين و دل را كل بدو بسپرد خلق دين و دل را كل بدو بسپرد خلق لذتى مي ديد و تلخى جفت او در جلاب قند زهرى ريخته وز اثر مي گفت جان را سست شو دست و جامه مى سيه گردد ازو تو ز فعل او سيه كارى نگر ليك هست از خاصيت دزد بصر گفت او در گردن او طوق بود شد وزير اتباع عيسى را پناه پيش امر و حكم او مي مرد خلق پيش امر و حكم او مي مرد خلق