دفتر دوم از كتاب مثنوى
ترسانيدن شخصى زاهدى را كى كم گرى تا كور نشوي
زاهدى را گفت يارى در عمل گفت زاهد از دو بيرون نيست حال گر ببيند نور حق خود چه غمست ور نخواهد ديد حق را گو برو غم مخور از ديده كان عيسى تراست عيسى روح تو با تو حاضرست ليك بيگار تن پر استخوان همچو آن ابله كه اندر داستان زندگى تن مجو از عيسي ات بر دل خود كم نه انديشه ى معاش اين بدن خرگاه آمد روح را ترك چون باشد بيابد خرگهى ترك چون باشد بيابد خرگهى كم گرى تا چشم را نايد خلل چشم بيند يا نبيند آن جمال در وصال حق دو ديده چه كمست اين چنين چشم شقى گو كور شو چپ مرو تا بخشدت دو چشم راست نصرت از وى خواه كو خوش ناصرست بر دل عيسى منه تو هر زمان ذكر او كرديم بهر راستان كام فرعونى مخواه از موسي ات عيش كم نايد تو بر درگاه باش يا مثال كشتيى مر نوح را خاصه چون باشد عزيز درگهى خاصه چون باشد عزيز درگهى