تمامى قصه ى زنده شدن استخوانها به دعاى عيسى عليه السلام - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر دوم از كتاب مثنوى

تمامى قصه ى زنده شدن استخوانها به دعاى عيسى عليه السلام





  • خواند عيسى نام حق بر استخوان
    حكم يزدان از پى آن خام مرد
    از ميان بر جست يك شير سياه
    كله اش بر كند مغزش ريخت زود
    گر ورا مغزى بدى اشكستنش
    گفت عيسى چون شتابش كوفتى
    گفت عيسى چون نخوردى خون مرد
    اى بسا كس همچو آن شير ژيان
    قسمتش كاهى نه و حرصش چو كوه
    اى ميسر كرده بر ما در جهان
    طعمه بنموده بما وان بوده شست
    گفت آن شير اى مسيحا اين شكار
    گر مرا روزى بدى اندر جهان
    اين سزاى آنك يابد آب صاف
    گر بداند قيمت آن جوى خر
    او بيابد آنچنان پيغامبرى
    چون نميرد پيش او كز امر كن
    هين سگ نفس ترا زنده مخواه
    خاك بر سر استخوانى را كه آن
    سگ نه اى بر استخوان چون عاشقى
    سگ نه اى بر استخوان چون عاشقى




  • از براى التماس آن جوان
    صورت آن استخوان را زنده كرد
    پنجه اى زد كرد نقشش را تباه
    مغز جوزى كاندرو مغزى نبود
    خود نبودى نقص الا بر تنش
    گفت زان رو كه تو زو آشوفتى
    گفت در قسمت نبودم رزق خورد
    صيد خود ناخورده رفته از جهان
    وجه نه و كرده تحصيل وجوه
    سخره و بيگار ما را وا رهان
    آنچنان بنما بما آن را كه هست
    بود خالص از براى اعتبار
    خود چه كارستى مرا با مردگان
    همچو خر در جو بميزد از گزاف
    او به جاى پا نهد در جوى سر
    مير آبى زندگاني پرورى
    اى امير آب ما را زنده كن
    كو عدو جان تست از ديرگاه
    مانع اين سگ بود از صيد جان
    ديوچه وار از چه بر خون عاشقى
    ديوچه وار از چه بر خون عاشقى



/ 1765