دفتر دوم از كتاب مثنوى
شكايت كردن اهل زندان پيش وكيل قاضى از دست آن مفلس
گه به درويشى كنم تهديدشان قوت ايمانى درين زندان كمست از نماز و صوم و صد بيچارگى استعيذ الله من شيطانه يك سگست و در هزاران مي رود هر كه سردت كرد مي دان كو دروست چون نيابد صورت آيد در خيال گه خيال فرجه و گاهى دكان هان بگو لا حولها اندر زمان هان بگو لا حولها اندر زمان گه به زلف و خال بندم ديدشان وانك هست از قصد اين سگ در خمست قوت ذوق آيد برد يكبارگى قد هلكنا آه من طغيانه هر كه در وى رفت او او مي شود ديو پنهان گشته اندر زير پوست تا كشاند آن خيالت در وبال گه خيال علم و گاهى خان و مان از زبان تنها نه بلك از عين جان از زبان تنها نه بلك از عين جان