دفتر دوم از كتاب مثنوى
ملامت كردن مردم شخصى را كى مادرش را كشت به تهمت
هر كه را خوى نكو باشد برست پس امام حى قايم آن وليست مهدى و هادى ويست اى راه جو او چو نورست و خرد جبريل اوست وانك زين قنديل كم مشكات ماست زانك هفصد پرده دارد نور حق از پس هر پرده قومى را مقام اهل صف آخرين از ضعف خويش وان صف پيش از ضعيفى بصر روشنايى كو حيات اولست احوليها اندك اندك كم شود آتشى كه اصلاح آهن يا زرست سيب و آبى خاميى دارد خفيف ليك آهن را لطيف آن شعله هاست هست آن آهن فقير سخت كش حاجب آتش بود بى واسطه بي حجاب آب و فرزندان آب واسطه ديگى بود يا تابه اى يا مكانى در ميان تا آن هوا پس فقير آنست كو بى واسطه ست پس فقير آنست كو بى واسطه ست هر كسى كو شيشه دل باشد شكست خواه از نسل عمر خواه از عليست هم نهان و هم نشسته پيش رو وان ولى كم ازو قنديل اوست نور را در مرتبه ترتيبهاست پرده هاى نور دان چندين طبق صف صف اند اين پرده هاشان تا امام چشمشان طاقت ندارد نور بيش تاب نارد روشنايى بيشتر رنج جان و فتنه ى اين احولست چون ز هفصد بگذرد او يم شود كى صلاح آبى و سيب ترست نى چو آهن تابشى خواهد لطيف كو جذوب تابش آن اژدهاست زير پتك و آتش است او سرخ و خوش در دل آتش رود بى رابطه پختگى ز آتش نيابند و خطاب همچو پا را در روش پاتابه اى مي شود سوزان و مي آرد بما شعله ها را با وجودش رابطه ست شعله ها را با وجودش رابطه ست