دفتر دوم از كتاب مثنوى
امتحان پادشاه به آن دو غلام كى نو خريده بود
پادشاهى دو غلام ارزان خريد يافتش زيرك دل و شيرين جواب آدمى مخفيست در زير زبان چونك بادى پرده را در هم كشيد كاندر آن خانه گهر يا گندمست يا درو گنجست و مارى بر كران بى تامل او سخن گفتى چنان گفتيى در باطنش درياستى نور هر گوهر كزو تابان شدى نور فرقان فرق كردى بهر ما نور گوهر نور چشم ما شدى چشم كژ كردى دو ديدى قرص ماه راست گردان چشم را در ماهتاب فكرتت كه كژ مبين نيكو نگر هر جوابى كان ز گوش آيد بدل گوش دلاله ست و چشم اهل وصال در شنود گوش تبديل صفات ز آتش ار علمت يقين شد از سخن تا نسوزى نيست آن عين اليقين گوش چون نافذ بود ديده شود گوش چون نافذ بود ديده شود با يكى زان دو سخن گفت و شنيد از لب شكر چه زايد شكرآب اين زبان پرده ست بر درگاه جان سر صحن خانه شد بر ما پديد گنج زر يا جمله مار و كزدمست زانك نبود گنج زر بى پاسبان كز پس پانصد تامل ديگران جمله دريا گوهر گوياستى حق و باطل را ازو فرقان شدى ذره ذره حق و باطل را جدا هم سال و هم جواب از ما بدى چون سالست اين نظر در اشتباه تا يكى بينى تو مه را نك جواب هست هم نور و شعاع آن گهر چشم گفت از من شنو آن را بهل چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال در عيان ديده ها تبديل ذات پختگى جو در يقين منزل مكن اين يقين خواهى در آتش در نشين ورنه قل در گوش پيچيده شود ورنه قل در گوش پيچيده شود