دفتر دوم از كتاب مثنوى
قسم غلام در صدق و وفاى يار خود از طهارت ظن خود
بنگر اندر خانه و كاشانه ها آن فلان خانه كه ما ديديم خوش از مهندس آن عرض و انديشه ها چيست اصل و مايه ى هر پيشه اى جمله اجزاى جهان را بى غرض اول فكر آخر آمد در عمل ميوه ها در فكر دل اول بود چون عمل كردى شجر بنشاندى گرچه شاخ و برگ و بيخش اولست پس سرى كه مغز آن افلاك بود نقل اعراضست اين بحث و مقال جمله عالم خود عرض بودند تا اين عرضها از چه زايد از صور اين جهان يك فكرتست از عقل كل عالم اول جهان امتحان چاكرت شاها جنايت مي كند بنده ات چون خدمت شايسته كرد اين عرض با جوهر آن بيضست و طير گفت شاهنشه چنين گير المراد گفت مخفى داشتست آن را خرد گفت مخفى داشتست آن را خرد در مهندس بود چون افسانه ها بود موزون صفه و سقف و درش آلت آورد و ستون از بيشه ها جز خيال و جز عرض و انديشه اى در نگر حاصل نشد جز از عرض بنيت عالم چنان دان در ازل در عمل ظاهر بخر مي شود اندر آخر حرف اول خواندى آن همه از بهر ميوه مرسلست اندر آخر خواجه ى لولاك بود نقل اعراضست اين شير و شگال اندرين معنى بيامد هل اتى وين صور هم از چه زايد از فكر عقل چون شاهست و صورتها رسل عالم ثانى جزاى اين و آن آن عرض زنجير و زندان مي شود آن عرض نى خلعتى شد در نبرد اين از آن و آن ازين زايد بسير اين عرضهاى تو يك جوهر نزاد تا بود غيب اين جهان نيك و بد تا بود غيب اين جهان نيك و بد