دفتر دوم از كتاب مثنوى
كلوخ انداختن تشنه از سر ديوار در جوى آب
بر لب جو بوده ديوارى بلند مانعش از آب آن ديوار بود ناگهان انداخت او خشتى در آب چون خطاب يار شيرين لذيذ از صفاى بانگ آب آن ممتحن آب مي زد بانگ يعنى هى ترا تشنه گفت آبا مرا دو فايده ست فايده ى اول سماع بانگ آب بانگ او چون بانگ اسرافيل شد يا چو بانگ رعد ايام بهار يا چو بر درويش ايام زكات چون دم رحمان بود كان از يمن يا چو بوى احمد مرسل بود يا چو بوى يوسف خوب لطيف فايده ى ديگر كه هر خشتى كزين كز كمى خشت ديوار بلند پستى ديوار قربى مي شود سجده آمد كندن خشت لزب تا كه اين ديوار عالي گردنست سجده نتوان كرد بر آب حيات سجده نتوان كرد بر آب حيات بر سر ديوار تشنه ى دردمند از پى آب او چو ماهى زار بود بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب مست كرد آن بانگ آبش چون نبيذ گشت خشت انداز از آنجا خشت كن فايده چه زين زدن خشتى مرا من ازين صنعت ندارم هيچ دست كو بود مر تشنگان را چون رباب مرده را زين زندگى تحويل شد باغ مي يابد ازو چندين نگار يا چو بر محبوس پيغام نجات مي رسد سوى محمد بى دهن كان به عاصى در شفاعت مي رسد مي زند بر جان يعقوب نحيف بر كنم آيم سوى ماء معين پست تر گردد بهر دفعه كه كند فصل او درمان وصلى مي بود موجب قربى كه واسجد واقترب مانع اين سر فرود آوردنست تا نيابم زين تن خاكى نجات تا نيابم زين تن خاكى نجات