دفتر دوم از كتاب مثنوى
كلوخ انداختن تشنه از سر ديوار در جوى آب
بر سر ديوار هر كو تشنه تر هر كه عاشقتر بود بر بانگ آب او ز بانگ آب پر مى تا عنق اى خنك آن را كه او ايام پيش اندر آن ايام كش قدرت بود وان جوانى همچو باغ سبز و تر چشمه هاى قوت و شهوت روان خانه ى معمور و سقفش بس بلند پيش از آن كايام پيرى در رسد خاك شوره گردد و ريزان و سست آب زور و آب شهوت منقطع ابروان چون پالدم زير آمده از تشنج رو چو پشت سوسمار روز بيگه لاشه لنگ و ره دراز بيخهاى خوى بد محكم شده بيخهاى خوى بد محكم شده زودتر بر مي كند خشت و مدر او كلوخ زفت تر كند از حجاب نشنود بيگانه جز بانگ بلق مغتنم دارد گزارد وام خويش صحت و زور دل و قوت بود مي رساند بى دريغى بار و بر سبز مي گردد زمين تن بدان معتدل اركان و بى تخليط و بند گردنت بندد به حبل من مسد هرگز از شوره نبات خوش نرست او ز خويش و ديگران نا منتفع چشم را نم آمده تارى شده رفته نطق و طعم و دندانها ز كار كارگه ويران عمل رفته ز ساز قوت بر كندن آن كم شده قوت بر كندن آن كم شده