دفتر دوم از كتاب مثنوى
فهم كردن مريدان كى ذاالنون ديوانه نشد قاصد كرده است
دوستان در قصه ى ذاالنون شدند كين مگر قاصد كند يا حكمتيست دور دور از عقل چون درياى او حاش لله از كمال جاه او او ز شر عامه اندر خانه شد او ز عار عقل كند تن پرست كه ببنديدم قوى وز ساز گاو تا ز زخم لخت يابم من حيات تا ز زخم لخت گاوى خوش شوم زنده شد كشته ز زخم دم گاو كشته بر جست و بگفت اسرار را گفت روشن كين جماعت كشته اند چونك كشته گردد اين جسم گران جان او بيند بهشت و نار را وا نمايد خونيان ديو را گاو كشتن هست از شرط طريق گاو نفس خويش را زوتر بكش گاو نفس خويش را زوتر بكش سوى زندان و در آن رايى زدند او درين دين قبله اى و آيتيست تا جنون باشد سفه فرماى او كابر بيمارى بپوشد ماه او او ز ننگ عاقلان ديوانه شد قاصدا رفتست و ديوانه شدست بر سر و پشتم بزن وين را مكاو چون قتيل از گاو موسى اى ثقات همچو كشته و گاو موسى گش شوم همچو مس از كيميا شد زر ساو وا نمود آن زمره ى خون خوار را كين زمان در خصميم آشفته اند زنده گردد هستى اسراردان باز داند جمله ى اسرار را وا نمايد دام خدعه و ريو را تا شود از زخم دمش جان مفيق تا شود روح خفى زنده و بهش تا شود روح خفى زنده و بهش