دفتر دوم از كتاب مثنوى
تتمه ى حسد آن حشم بر آن غلام خاص
از دل سوراخ چون كهنه گليم پرده مي خندد برو با صد دهان گويد آن استاد مر شاگرد را خود مرا استا مگير آهن گسل نه از منت ياريست در جان و روان پس دل من كارگاه بخت تست گوييش پنهان زنم آتش زنه آخر از روزن ببيند فكر تو گير در رويت نمالد از كرم او نمي خندد ز ذوق مالشت پس خداعى را خداعى شد جزا گر بدى با تو ورا خنده ى رضا چون دل او در رضا آرد عمل زو بخندد هم نهار و هم بهار صد هزاران بلبل و قمرى نوا چونك برگ روح خود زرد و سياه آفتاب شاه در برج عتاب آن عطارد را ورقها جان ماست باز منشورى نويسد سرخ و سبز سرخ و سبز افتاد نسخ نوبهار سرخ و سبز افتاد نسخ نوبهار پرده اى بندد به پيش آن حكيم هر دهانى گشته اشكافى بر آن اى كم از سگ نيستت با من وفا همچو خود شاگرد گير و كوردل بى منت آبى نمي گردد روان چه شكنى اين كارگاه اى نادرست نى به قلب از قلب باشد روزنه دل گواهيى دهد زين ذكر تو هرچه گويى خندد و گويد نعم او همي خندد بر آن اسگالشت كاسه زن كوزه بخور اينك سزا صد هزاران گل شكفتى مر ترا آفتابى دان كه آيد در حمل در هم آميزد شكوفه و سبزه زار افكنند اندر جهان بي نوا مي ببينى چون ندانى خشم شاه مي كند روها سيه همچون كتاب آن سپيدى و آن سيه ميزان ماست تا رهند ارواح از سودا و عجز چون خط قوس و قزح در اعتبار چون خط قوس و قزح در اعتبار