دفتر دوم از كتاب مثنوى
انكار فلسفى بر قرائت ان اصبح ماكم غورا
مقريى مي خواند از روى كتاب آب را در غورها پنهان كنم آب را در چشمه كى آرد دگر فلسفى منطقى مستهان چونك بشنيد آيت او از ناپسند ما به زخم بيل و تيزى تبر شب بخفت و ديد او يك شيرمرد گفت زين دو چشمه ى چشم اى شقى روز بر جست و دو چشم كور ديد گر بناليدى و مستغفر شدى ليك استغفار هم در دست نيست زشتى اعمال و شومى جحود از نياز و اعتقاد آن خليل همچنين بر ژس آن انكار مرد دل بسختى همچو روى سنگ گشت چون شعيبى كو كه تا او از دعا يا بدريوزه مقوقس از رسول كهرباى مسخ آمد اين دغا هر دلى را سجده هم دستور نيست هين به پشت آن مكن جرم و گناه هين به پشت آن مكن جرم و گناه ماكم غورا ز چشمه بندم آب چشمه ها را خشك و خشكستان كنم جز من بى مثل و با فضل و خطر مي گذشت از سوى مكتب آن زمان گفت آريم آب را ما با كلند آب را آريم از پستى زبر زد طبانچه هر دو چشمش كور كرد با تبر نورى بر آر ار صادقى نور فايض از دو چشمش ناپديد نور رفته از كرم ظاهر شدى ذوق توبه نقل هر سرمست نيست راه توبه بر دل او بسته بود گشت ممكن امر صعب و مستحيل مس كند زر را و صلحى را نبرد چون شكافد توبه آن را بهر كشت بهر كشتن خاك سازد كوه را سنگ لاخى مزرعى شد با اصول خاك قابل را كند سنگ و حصا مزد رحمت قسم هر مزدور نيست كه كنم توبه در آيم در پناه كه كنم توبه در آيم در پناه