دفتر دوم از كتاب مثنوى
انكار فلسفى بر قرائت ان اصبح ماكم غورا
مي ببايد تاب و آبى توبه را آتش و آبى ببايد ميوه را تا نباشد برق دل و ابر دو چشم كى برويد سبزه ى ذوق وصال كى گلستان راز گويد با چمن كى چنارى كف گشايد در دعا كى شكوفه آستين پر نثار كى فروزد لاله را رخ همچو خون كى بيايد بلبل و گل بو كند كى بگويد لك لك آن لك لك بجان كى نمايد خاك اسرار ضمير از كجا آورده اند آن حله ها آن لطافتها نشان شاهديست آن شود شاد از نشان كو ديد شاه روح آنكس كو بهنگام الست او شناسد بوى مى كو مى بخورد زانك حكمت همچو ناقه ى ضاله است تو ببينى خواب در يك خوش لقا كه مراد تو شود و اينك نشان يك نشانى آن كه او باشد سوار يك نشانى آن كه او باشد سوار شرط شد برق و سحابى توبه را واجب آيد ابر و برق اين شيوه را كى نشيند آتش تهديد و خشم كى بجوشد چشمه ها ز آب زلال كى بنفشه عهد بندد با سمن كى درختى سر فشاند در هوا بر فشاندن گيرد ايام بهار كى گل از كيسه بر آرد زر برون كى چو طالب فاخته كوكو كند لك چه باشد ملك تست اى مستعان كى شود بى آسمان بستان منير من كريم من رحيم كلها آن نشان پاى مرد عابديست چون نديد او را نباشد انتباه ديد رب خويش و شد بي خويش مست چون نخورد او مى چه داند بوى كرد همچو دلاله شهان را داله است كو دهد وعده و نشانى مر ترا كه به پيش آيد ترا فردا فلان يك نشانى كه ترا گيرد كنار يك نشانى كه ترا گيرد كنار