دفتر اول از كتاب مثنوى
بيان خسارت وزير درين مكر
آخر آدم زاده اى اى ناخلف چند گويى من بگيرم عالمى گر جهان پر برف گردد سربسر وزر او و صد وزير و صدهزار عين آن تخييل را حكمت كند آن گمان انگيز را سازد يقين پرورد در آتش ابراهيم را از سبب سوزيش من سوداييم از سبب سوزيش من سوداييم چند پندارى تو پستى را شرف اين جهان را پر كنم از خود همى تاب خور بگدازدش با يك نظر نيست گرداند خدا از يك شرار عين آن زهراب را شربت كند مهرها روياند از اسباب كين ايمنى روح سازد بيم را در خيالاتش چو سوفسطاييم در خيالاتش چو سوفسطاييم