دفتر دوم از كتاب مثنوى
عتاب كردن حق تعالى موسى را عليه السلام از بهر آن شبان
وحى آمد سوى موسى از خدا تو براى وصل كردن آمدى تا توانى پا منه اندر فراق هر كسى را سيرتى بنهاده ام در حق او مدح و در حق تو ذم ما برى از پاك و ناپاكى همه من نكردم امر تا سودى كنم هندوان را اصطلاح هند مدح من نگردم پاك از تسبيحشان ما زبان را ننگريم و قال را ناظر قلبيم اگر خاشع بود زانك دل جوهر بود گفتن عرض چند ازين الفاظ و اضمار و مجاز آتشى از عشق در جان بر فروز موسيا آداب دانان ديگرند عاشقان را هر نفس سوزيدنيست گر خطا گويد ورا خاطى مگو خون شهيدان را ز آب اوليترست در درون كعبه رسم قبله نيست تو ز سرمستان قلاوزى مجو تو ز سرمستان قلاوزى مجو بنده ى ما را ز ما كردى جدا يا براى فصل كردن آمدى ابغض الاشياء عندى الطلاق هر كسى را اصطلاحى داده ام در حق او شهد و در حق تو سم از گرانجانى و چالاكى همه بلك تا بر بندگان جودى كنم سنديان را اصطلاح سند مدح پاك هم ايشان شوند و درفشان ما روان را بنگريم و حال را گرچه گفت لفظ ناخاضع رود پس طفيل آمد عرض جوهر غرض سوز خواهم سوز با آن سوز ساز سر بسر فكر و عبارت را بسوز سوخته جان و روانان ديگرند بر ده ويران خراج و عشر نيست گر بود پر خون شهيد او را مشو اين خطا را صد صواب اوليترست چه غم از غواص را پاچيله نيست جامه چاكان را چه فرمايى رفو جامه چاكان را چه فرمايى رفو