دفتر دوم از كتاب مثنوى
وحى آمدن موسى را عليه السلام در عذر آن شبان
نقش مي بينى كه در آيينه ايست دم كه مرد نايى اندر ناى كرد هان و هان گر حمد گويى گر سپاس حمد تو نسبت بدان گر بهترست چند گويى چون غطا برداشتند اين قبول ذكر تو از رحمتست با نماز او بيالودست خون خون پليدست و ببى مي رود كان بغير آب لطف كردگار در سجودت كاش رو گردانيى كاى سجودم چون وجودم ناسزا اين زمين از حلم حق دارد اثر تا بپوشد او پليديهاى ما پس چو كافر ديد كو در داد و جود از وجود او گل و ميوه نرست گفت واپس رفته ام من در ذهاب كاش از خاكى سفر نگزيدمى چون سفر كردم مرا راه آزمود زان همه ميلش سوى خاكست كو روى واپس كردنش آن حرص و آز روى واپس كردنش آن حرص و آز نقش تست آن نقش آن آيينه نيست درخور نايست نه درخورد مرد همچو نافرجام آن چوپان شناس ليك آن نسبت بحق هم ابترست كين نبودست آنك مي پنداشتند چون نماز مستحاضه رخصتست ذكر تو آلوده ى تشبيه و چون ليك باطن را نجاستها بود كم نگردد از درون مرد كار معنى سبحان ربى دانيى مر بدى را تو نكويى ده جزا تا نجاست برد و گلها داد بر در عوض بر رويد از وى غنچه ها كمتر و بي مايه تر از خاك بود جز فساد جمله پاكيها نجست حسر تا يا ليتنى كنت تراب همچو خاكى دانه اى مي چيدمى زين سفر كردن ره آوردم چه بود در سفر سودى نبيند پيش رو روى در ره كردنش صدق و نياز روى در ره كردنش صدق و نياز