دفتر دوم از كتاب مثنوى
گفتن نابيناى سايل كى دو كورى دارم
بود كورى كو همي گفت الامان پس دوباره رحمتم آريد هان گفت يك كوريت مي بينيم ما گفت زشت آوازم و ناخوش نوا بانگ زشتم مايه ى غم مي شود زشت آوازم بهر جا كه رود بر دو كورى رحم را دوتا كنيد زشتى آواز كم شد زين گله كرد نيكو چون بگفت او راز را وانك آواز دلش هم بد بود ليك وهابان كه بى علت دهند چونك آوازش خوش و مظلوم شد ناله ى كافر چو زشتست و شهيق اخسا بر زشت آواز آمدست چونك ناله ى خرس رحمت كش بود دان كه با يوسف تو گرگى كرده اى توبه كن وز خورده استفراغ كن توبه كن وز خورده استفراغ كن من دو كورى دارم اى اهل زمان چون دو كورى دارم و من در ميان آن دگر كورى چه باشد وا نما زشت آوازى و كورى شد دوتا مهر خلق از بانگ من كم مي شود مايه ى خشم و غم و كين مي شود اين چنين ناگنج را گنجا كنيد خلق شد بر وى برحمت يك دله لطف آواز دلش آواز را آن سه كورى دورى سرمد بود بوك دستى بر سر زشتش نهند زو دل سنگين دلان چون موم شد زان نمي گردد اجابت را رفيق كو ز خون خلق چون سگ بود مست ناله ات نبود چنين ناخوش بود يا ز خون بى گناهى خورده اى ور جراحت كهنه شد رو داغ كن ور جراحت كهنه شد رو داغ كن