تتمه ى حكايت خرس و آن ابله كى بر وفاى او اعتماد كرده بود - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر دوم از كتاب مثنوى

تتمه ى حكايت خرس و آن ابله كى بر وفاى او اعتماد كرده بود





  • خرس هم از اژدها چون وا رهيد
    چون سگ اصحاب كهف آن خرس زار
    آن مسلمان سر نهاد از خستگى
    آن يكى بگذشت و گفتش حال چيست
    قصه وا گفت و حديث اژدها
    دوستى ابله بتر از دشمنيست
    گفت والله از حسودى گفت اين
    گفت مهر ابلهان عشوه ده است
    هى بيا با من بران اين خرس را
    گفت رو رو كار خود كن اى حسود
    من كم از خرسى نباشم اى شريف
    بر تو دل مي لرزدم ز انديشه اى
    اين دلم هرگز نلرزيد از گزاف
    ممنم ينظر بنور الله شده
    اين همه گفت و به گوشش در نرفت
    دست او بگرفت و دست از وى كشيد
    گفت رو بر من تو غمخواره مباش
    باز گفتش من عدوى تو نيم
    گفت خوابستم مرا بگذار و رو
    تا بخسپى در پناه عاقلى
    تا بخسپى در پناه عاقلى




  • وآن كرم زان مرد مردانه بديد
    شد ملازم در پى آن بردبار
    خرس حارس گشت از دل بستگى
    اى برادر مر ترا اين خرس كيست
    گفت بر خرسى منه دل ابلها
    او بهر حيله كه دانى راندنيست
    ورنه خرسى چه نگرى اين مهر بين
    اين حسودى من از مهرش به است
    خرس را مگزين مهل هم جنس را
    گفت كارم اين بد و رزقت نبود
    ترك او كن تا منت باشم حريف
    با چنين خرسى مرو در بيشه اى
    نور حقست اين نه دعوى و نه لاف
    هان و هان بگريز ازين آتشكده
    بدگمانى مرد سديست زفت
    گفت رفتم چون نه اى يار رشيد
    بوالفضولا معرفت كمتر تراش
    لطف باشد گر بيابى در پيم
    گفت آخر يار را منقاد شو
    در جوار دوستى صاحب دلى
    در جوار دوستى صاحب دلى



/ 1765