دفتر دوم از كتاب مثنوى
رفتن مصطفى عليه السلام به عيادت صحابى و بيان فايده ى عيادت
از صحابه خواجه اى بيمار شد مصطفى آمد عيادت سوى او در عيادت رفتن تو فايده ست فايده ى اول كه آن شخص عليل چون دو چشم دل ندارى اى عنود چونك گنجى هست در عالم مرنج قصد هر درويش مي كن از گزاف چون ترا آن چشم باطن بين نبود ور نباشد قطب يار ره بود پس صله ى ياران ره لازم شمار ور عدو باشد همين احسان نكوست ور نگردد دوست كينش كم شود بس فوايد هست غير اين وليك حاصل اين آمد كه يار جمع باش زانك انبوهى و جمع كاروان زانك انبوهى و جمع كاروان واندر آن بيماريش چون تار شد چون همه لطف و كرم بد خوى او فايده ى آن باز با تو عايده ست بوك قطبى باشد و شاه جليل كه نمي دانى تو هيزم را ز عود هيچ ويران را مدان خالى ز گنج چون نشان يابى بجد مي كن طواف گنج مي پندار اندر هر وجود شه نباشد فارس اسپه بود هر كه باشد گر پياده گر سوار كه باحسان بس عدو گشتست دوست زانك احسان كينه را مرهم شود از درازى خايفم اى يار نيك همچو بتگر از حجر يارى تراش ره زنان را بشكند پشت و سنان ره زنان را بشكند پشت و سنان