دفتر دوم از كتاب مثنوى
تتمه ى نصيحت رسول عليه السلام بيمار را
عهد ما كاه و به هر بادى زبون حق آن قوت كه بر تلوين ما خويش را ديديم و رسوايى خويش تا فضيحتهاى ديگر را نهان بي حدى تو در جمال و در كمال بى حدى خويش بگمار اى كريم هين كه از تقطيع ما يك تار ماند البقيه البقيه اى خديو بهر ما نى بهر آن لطف نخست چون نمودى قدرتت بنماى رحم اين دعا گر خشم افزايد ترا آنچنان كادم بيفتاد از بهشت ديو كى بود كو ز آدم بگذرد در حقيقت نفع آدم شد همه بازيى ديد و دو صد بازى نديد آنشى زد شب بكشت ديگران چشم بندى بود لعنت ديو را خود زيان جان او شد ريو او لعنت اين باشد كه كژبينش كند تا نداند كه هر آنك كرد بد تا نداند كه هر آنك كرد بد عهد تو كوه و ز صد كه هم فزون رحمتى كن اى امير لونها امتحان ما مكن اى شاه بيش كرده باشى اى كريم مستعان در كژى ما بي حديم و در ضلال بر كژى بى حد مشتى ليم مصر بوديم و يكى ديوار ماند تا نگردد شاد كلى جان ديو كه تو كردى گمرهان را باز جست اى نهاده رحمها در لحم و شحم تو دعا تعليم فرما مهترا رجعتش دادى كه رست از ديو زشت بر چنين نطعى ازو بازى برد لعنت حاسد شده آن دمدمه پس ستون خانه ى خود را بريد باد آتش را بكشت او بران تا زيان خصم ديد آن ريو را گويى آدم بود ديو ديو او حاسد و خودبين و پر كينش كند عاقبت باز آيد و بر وى زند عاقبت باز آيد و بر وى زند