دفتر دوم از كتاب مثنوى
تتمه ى نصيحت رسول عليه السلام بيمار را
ور تو گويى هم بديها از ويست آن بدى دادن كمال اوست هم كرد نقاشى دو گونه نقشها نقش يوسف كرد و حور خوش سرشت هر دو گونه نقش استادى اوست زشت را در غايت زشتى كند تا كمال دانشش پيدا شود ور نداند زشت كردن ناقص است پس ازين رو كفر و ايمان شاهدند ليك ممن دان كه طوعا ساجدست هست كرها گبر هم يزدان پرست قلعه ى سلطان عمارت مي كند گشته ياغى تا كه ملك او بود ممن آن قلعه براى پادشاه زشت گويد اى شه زشت آفرين خوب گويد اى شه حسن و بها خوب گويد اى شه حسن و بها ليك آن نقصان فضل او كيست من مثالى گويمت اى محتشم نقشهاى صاف و نقشى بى صفا نقش عفريتان و ابليسان زشت زشتى او نيست آن رادى اوست جمله زشتيها به گردش بر تند منكر استاديش رسوا شود زين سبب خلاق گبر و مخلص است بر خداونديش و هر دو ساجدند زانك جوياى رضا و قاصدست ليك قصد او مرادى ديگرست ليك دعوى امارت مي كند عاقبت خود قلعه سلطانى شود مي كند معمور نه از بهر جاه قادرى بر خوب و بر زشت مهين پاك گردانيديم از عيبها پاك گردانيديم از عيبها