دفتر دوم از كتاب مثنوى
وصيت كردن پيغامبر عليه السلام مر آن بيمار را و دعا آموزانيدنش
ما اگر قلاش و گر ديوانه ايم بر خط و فرمان او سر مي نهيم تا خيال دوست در اسرار ماست هر كجا شمع بلا افروختند عاشقانى كز درون خانه اند اى دل آنجا رو كه با تو روشنند بر جناياتت مواسا مي كنند زان ميان جان ترا جا مي كنند در ميان جان ايشان خانه گير چون عطارد دفتر دل وا كنند پيش خويشان باش چون آواره اى جزو را از كل خود پرهيز چيست جنس را بين نوع گشته در روش تا چو زن عشوه خرى اى بي خرد چاپلوس و لفظ شيرين و فريب مر ترا دشنام و سيلى شهان صفع شاهان خور مخور شهد خسان زانك ازيشان خلعت و دولت رسد هر كجا بينى برهنه و بي نوا تا چنان گردد كه مي خواهد دلش تا چنان گردد كه مي خواهد دلش مست آن ساقى و آن پيمانه ايم جان شيرين را گروگان مي دهيم چاكرى و جانسپارى كار ماست صد هزاران جان عاشق سوختند شمع روى يار را پروانه اند وز بلاها مر ترا چون جوشنند در ميان جان ترا جا مي كنند تا ترا پر باده چون جا مي كنند در فلك خانه كن اى بدر منير تا كه بر تو سرها پيدا كنند بر مه كامل زن ار مه پاره اى با مخالف اين همه آميز چيست غيبها بين عين گشته در رهش از دروغ و عشوه كى يابى مدد مي ستانى مي نهى چون زن به جيب بهتر آيد از ثناى گمرهان تا كسى گردى ز اقبال كسان در پناه روح جان گردد جسد دان كه او بگريختست از اوستا آن دل كور بد بي حاصلش آن دل كور بد بي حاصلش