دفتر دوم از كتاب مثنوى
وصيت كردن پيغامبر عليه السلام مر آن بيمار را و دعا آموزانيدنش
گر چنان گشتى كه استا خواستى هر كه از استا گريزد در جهان پيشه اى آموختى در كسب تن در جهان پوشيده گشتى و غنى پيشه اى آموز كاندر آخرت آن جهان شهريست پر بازار و كسب حق تعالى گفت كين كسب جهان همچو آن طفلى كه بر طفلى تند كودكان سازند در بازى دكان شب شود در خانه آيد گرسنه اين جهان بازي گهست و مرگ شب كسب دين عشقست و جذب اندرون كسب فانى خواهدت اين نفس خس نفس خس گر جويدت كسب شريف نفس خس گر جويدت كسب شريف خويش را و خويش را آراستى او ز دولت مي گريزد اين بدان چنگ اندر پيشه ى دينى بزن چون برون آيى ازينجا چون كنى اندر آيد دخل كسب مغفرت تا نپندارى كه كسب اينجاست حسب پيش آن كسبست لعب كودكان شكل صحبت كن مساسى مي كند سود نبود جز كه تعبير زمان كودكان رفته بمانده يك تنه باز گردى كيسه خالى پر تعب قابليت نور حق را اى حرون چند كسب خس كنى بگذار بس حيله و مكرى بود آن را رديف حيله و مكرى بود آن را رديف