دفتر دوم از كتاب مثنوى
بيدار كردن ابليس معاويه را كى خيز وقت نمازست
در خبر آمد كه خال ممنان قصر را از اندرون در بسته بود ناگهان مردى ورا بيدار كرد گفت اندر قصر كس را ره نبود گرد برگشت و طلب كرد آن زمان او پس در مدبرى را ديد كو گفت هى تو كيستى نام تو چيست گفت بيدارم چرا كردى بجد گفت بيدارم چرا كردى بجد خفته بد در قصر بر بستر ستان كز زيارتهاى مردم خسته بود چشم چون بگشاد پنهان گشت مرد كيست كين گستاخى و جرات نمود تا بيايد زان نهان گشته نشان در پس پرده نهان مي كرد رو گفت نامم فاش ابليس شقيست راست گو با من مگو بر ژس و ضد راست گو با من مگو بر ژس و ضد