دفتر دوم از كتاب مثنوى
از خر افكندن ابليس معاويه را و روپوش و بهانه كردن و جواب گفتن معاويه او را
گفت هنگام نماز آخر رسيد عجلوا الطاعات قبل الفوت گفت گفت نى نى اين غرض نبود ترا دزد آيد از نهان در مسكنم من كجا باور كنم آن دزد را من كجا باور كنم آن دزد را سوى مسجد زود مي بايد دويد مصطفى چون در معنى مي بسفت كه بخيرى ره نما باشى مرا گويدم كه پاسبانى مي كنم دزد كى داند ثواب و مزد را دزد كى داند ثواب و مزد را