دفتر دوم از كتاب مثنوى
شكايت قاضى از آفت قضا و جواب گفتن نايب او را
قاضيى بنشاندند و مي گريست اين نه وقت گريه و فرياد تست گفت اه چون حكم راند بي دلى آن دو خصم از واقعه ى خود واقفند جاهلست و غافلست از حالشان گفت خصمان عالم اند و علتى زانك تو علت ندارى در ميان وان دو عالم را غرضشان كور كرد جهل را بي علتى عالم كند تا تو رشوت نستدى بيننده اى از هوا من خوى را وا كرده ام چاشني گير دلم شد با فروغ چاشني گير دلم شد با فروغ گفت نايب قاضيا گريه ز چيست وقت شادى و مبارك باد تست در ميان آن دو عالم جاهلى قاضى مسكين چه داند زان دو بند چون رود در خونشان و مالشان جاهلى تو ليك شمع ملتى آن فراغت هست نور ديدگان علمشان را علت اندر گور كرد علم را علت كژ و ظالم كند چون طمع كردى ضرير و بنده اى لقمه هاى شهوتى كم خورده ام راست را داند حقيقت از دروغ راست را داند حقيقت از دروغ