دفتر دوم از كتاب مثنوى
به اقرار آوردن معاويه ابليس را
تو چرا بيدار كردى مر مرا همچو خشخاشى همه خواب آورى چارميخت كرده ام هين راست گو من ز هر كس آن طمع دارم كه او من ز سركه مي نجويم شكرى همچو گبران من نجويم از بتى من ز سرگين مي نجويم بوى مشك من ز شيطان اين نجويم كوست غير گفت بسيار آن بليس از مكر و غدر گفت بسيار آن بليس از مكر و غدر دشمن بيداريى تو اى دغا همچو خمرى عقل و دانش را برى راست را دانم تو حيلتها مجو صاحب آن باشد اندر طبع و خو مر مخنث را نگيرم لشكرى كو بود حق يا خود از حق آيتى من در آب جو نجويم خشت خشك كو مرا بيدار گرداند بخير مير ازو نشنيد كرد استيز و صبر مير ازو نشنيد كرد استيز و صبر