دفتر دوم از كتاب مثنوى
فضيلت حسرت خوردن آن مخلص بر فوت نماز جماعت
آن يكى مي رفت در مسجد درون گشت پرسان كه جماعت را چه بود آن يكى گفتش كه پيغامبر نماز تو كجا در مي روى اى مرد خام گفت آه و دود از آن اه شد برون آن يكى گفتا بده آن آه را گفت دادم آه و پذرفتم نماز شب بخواب اندر بگفتش هاتفى حرمت اين اختيار و اين دخول حرمت اين اختيار و اين دخول مردم از مسجد همي آمد برون كه ز مسجد مى برون آيند زود با جماعت كرد و فارغ شد ز راز چونك پيغامبر بدادست السلام آه او مي داد از دل بوى خون وين نماز من ترا بادا عطا او ستد آن آه را با صد نياز كه خريدى آب حيوان و شفا شد نماز جمله ى خلقان قبول شد نماز جمله ى خلقان قبول