دفتر دوم از كتاب مثنوى
تتمه ى اقرار ابليس به معاويه مكر خود را
پس عزازيلش بگفت اى مير راد گر نمازت فوت مي شد آن زمان آن تاسف و آن فغان و آن نياز من ترا بيدار كردم از نهيب تا چنان آهى نباشد مر ترا من حسودم از حسد كردم چنين گفت اكنون راست گفتى صادقى عنكبوتى تو مگس دارى شكار باز اسپيدم شكارم شه كند رو مگس مي گير تا توانى هلا ور بخوانى تو به سوى انگبين تو مرا بيدار كردى خواب بود تو مرا در خير زان مي خواندى تو مرا در خير زان مي خواندى مكر خود اندر ميان بايد نهاد مي زدى از درد دل آه و فغان درگذشتى از دو صد ذكر و نماز تا نسوزاند چنان آهى حجاب تا بدان راهى نباشد مر ترا من عدوم كار من مكرست و كين از تو اين آيد تو اين را لايقى من نيم اى سگ مگس زحمت ميار عنكبوتى كى بگرد ما تند سوى دوغى زن مگسها را صلا هم دروغ و دوغ باشد آن يقين تو نمودى كشتى آن گرداب بود تا مرا از خير بهتر راندى تا مرا از خير بهتر راندى