دفتر دوم از كتاب مثنوى
فوت شدن دزد بواز دادن آن شخص صاحب خانه را كى نزديك آمده بود كى دزد را دريابد و بگيرد
واصلان چون غرق ذات اند اى پسر چونك اندر قعر جو باشد سرت ور به رنگ آب باز آيى ز قعر طاعت عامه گناه خاصگان مر وزيرى را كند شه محتسب هم گناهى كرده باشد آن وزير آنك ز اول محتسب بد خود ورا ليك آنك اول وزير شه بدست چون ترا شه ز آستانه پيش خواند تو يقين مي دان كه جرمى كرده اى كه مرا روزى و قسمت اين بدست قسمت خود خود بريدى تو ز جهل قسمت خود خود بريدى تو ز جهل كى كنند اندر صفات او نظر كى به رنگ آب افتد منظرت پس پلاسى بستدى دادى تو شعر وصلت عامه حجاب خاص دان شه عدو او بود نبود محب بى سبب نبود تغير ناگزير بخت و روزى آن بدست از ابتدا محتسب كردن سبب فعل بدست باز سوى آستانه باز راند جبر را از جهل پيش آورده اى پس چرا دى بودت آن دولت به دست قسمت خود را فزايد مرد اهل قسمت خود را فزايد مرد اهل