فريفتن منافقان پيغامبر را عليه السلام تا به مسجد ضرارش برند - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر دوم از كتاب مثنوى

فريفتن منافقان پيغامبر را عليه السلام تا به مسجد ضرارش برند





  • بر رسول حق فسونها خواندند
    آن رسول مهربان رحم كيش
    شكرهاى آن جماعت ياد كرد
    مي نمود آن مكر ايشان پيش او
    موى را ناديده مي كرد آن لطيف
    صد هزاران موى مكر و دمدمه
    راست مي فرمود آن بحر كرم
    من نشسته بر كنار آتشى
    همچو پروانه شما آن سو دوان
    چون بر آن شد تا روان گردد رسول
    كين خبيثان مكر و حيلت كرده اند
    قصد ايشان جز سيه رويى نبود
    مسجدى بر جسر دوزخ ساختند
    قصدشان تفريق اصحاب رسول
    تا جهودى را ز شام اينجا كشند
    گفت پيغامبر كه آرى ليك ما
    زين سفر چون باز گردم آنگهان
    دفعشان گفت و به سوى غزو تاخت
    چون بيامد از غزا باز آمدند
    گفت حقش اى پيمبر فاش گو
    گفت حقش اى پيمبر فاش گو




  • رخش دستان و حيل مي راندند
    جز تبسم جز بلى ناورد پيش
    در اجابت قاصدان را شاد كرد
    يك به يك زان سان كه اندر شير مو
    شير را شاباش مي گفت آن ظريف
    چشم خوابانيد آن دم زان همه
    بر شما من از شما مشفق ترم
    با فروغ و شعله ى بس ناخوشى
    هر دو دست من شده پروانه ران
    غيرت حق بانگ زد مشنو ز غول
    جمله مقلوبست آنچ آورده اند
    خير دين كى جست ترسا و جهود
    با خدا نرد دغاها باختند
    فضل حق را كى شناسد هر فضول
    كه بوعظ او جهودان سرخوشند
    بر سر راهيم و بر عزم غزا
    سوى آن مسجد روان گردم روان
    با دغايان از دغا نردى بباخت
    چنگ اندر وعده ى ماضى زدند
    عذر را ور جنگ باشد باش گو
    عذر را ور جنگ باشد باش گو



/ 1765