دفتر دوم از كتاب مثنوى
امتحان هر چيزى تا ظاهر شود خير و شرى كى در ويست
يك نظر قانع مشو زين سقف نور چونك گفتت كاندرين سقف نكو پس زمين تيره را دانى كه چند تا بپالاييم صافان را ز درد امتحانهاى زمستان و خزان بادها و ابرها و برقها تا برون آرد زمين خاك رنگ هرچه دزديدست اين خاك دژم شحنه ى تقدير گويد راست گو دزد يعنى خاك گويد هيچ هيچ شحنه گاهش لطف گويد چون شكر تا ميان قهر و لطف آن خفيه ها آن بهاران لطف شحنه ى كبرياست و آن زمستان چارميخ معنوى پس مجاهد را زمانى بسط دل زانك اين آب و گلى كابدان ماست حق تعالى گرم و سرد و رنج و درد خوف و جوع و نقص اموال و بدن اين وعيد و وعده ها انگيختست چونك حق و باطلى آميختند چونك حق و باطلى آميختند بارها بنگر ببين هل من فطور بارها بنگر چو مرد عيب جو ديدن و تمييز بايد در پسند چند بايد عقل ما را رنج برد تاب تابستان بهار همچو جان تا پديد آرد عوارض فرقها هرچه اندر جيب دارد لعل و سنگ از خزانه ى حق و درياى كرم آنچ بردى شرح وا ده مو بمو شحنه او را در كشد در پيچ پيچ گه بر آويزد كند هر چه بتر ظاهر آيد ز آتش خوف و رجا و آن خزان تهديد و تخويف خداست تا تو اى دزد خفى ظاهر شوى يك زمانى قبض و درد و غش و غل منكر و دزد ضياى جانهاست بر تن ما مي نهد اى شيرمرد جمله بهر نقد جان ظاهر شدن بهر اين نيك و بدى كميختست نقد و قلب اندر حرمدان ريختند نقد و قلب اندر حرمدان ريختند