دفتر دوم از كتاب مثنوى
شرح فايده ى حكايت آن شخص شتر جوينده
اشترى گم كرده اى اى معتمد تو نمي دانى كه آن اشتر كجاست وانك اشتر گم نكرد او از مرى كه بلى من هم شتر گم كرده ام تا در اشتر با تو انبازى كند او نشان كژ بشناسد ز راست هرچه را گويى خطا بود آن نشان چون نشان راست گويند و شبيه آن شفاى جان رنجورت شود چشم تو روشن شود پايت دوان پس بگويى راست گفتى اى امين فيه آيات ثقات بينات اين نشان چون داد گويى پيش رو پى روى تو كنم اى راست گو پيش آنكس كه نه صاحب اشتريست زين نشان راست نفزودش يقين بوى برد از جد و گرميهاى او اندرين اشتر نبودش حق ولى طمع ناقه ى غير روپوشش شده هر كجا او مي دود اين مي دود هر كجا او مي دود اين مي دود هر كسى ز اشتر نشانت مي دهد ليك دانى كين نشانيها خطاست همچو آن گم كرده جويد اشترى هر كه يابد اجرتش آورده ام بهر طمع اشتر اين بازى كند ليك گفتت آن مقلد را عصاست او به تقليد تو مي گويد همان پس يقين گردد ترا لا ريب فيه رنگ روى و صحت و زورت شود جسم تو جان گردد و جانت روان اين نشانيها بلاغ آمد مبين اين براتى باشد و قدر نجات وقت آهنگست پيش آهنگ شو بوى بردى ز اشترم بنما كه كو كو درين جست شتر بهر مريست جز ز ژس ناقه جوى راستين كه گزافه نيست اين هيهاى او اشترى گم كرده است او هم بلى آنچ ازو گم شد فراموشش شده از طمع هم درد صاحب مي شود از طمع هم درد صاحب مي شود